دلتنگی بهانه نوشتن

انگار از همون وقتهاست....... از همون وقتها که آدم حس میکنه دیگه سینه اش توانائی محبوس کردن دلش رو نداره و دل سرکش و    نافرمانش میخواد حصار تنگ و تاریک سینه اش را پاره کنه و بیاد بیرون.بیاد بیرون و فریاد بزنه و بغضش رو بشکنه و از دردهائی بگه که حالا دیگه رنگ غبار زمان گرفته اند و انقدر روی هم انبار شدن که اون رو اینگونه سرکش و شاکی کرده.

تنهائی غربت یاس سردرگمی 

آره دلم بدجوری گرفته بدجوری.....

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد